من و بارون . . .






















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


ناجي تنهايي من

از او كه رفته نبايد رنجشي به دل گرفت، آنكه دوستش داريم همه گونه حقي بر ما دارد؛ حتي حق آنكه ديگر دوستمان نداشته باشد. بلكه بايد تنها از خود رنجيد كه چرا بايد آنقدر شايسته ي محبت نباشم كه دوست مرا ترك كند، و اين خود دردي كشنده است....


سُراغی از ما نگیری، نپرسی که چه حالییَم

عیبی نداره، میدونم باعثِ این جداییَم

رفتم شاید که رفتَنَم، فکرتُ کمتر بکنه

نبودنم کناره تو، حالتُ بهتر بکنه

لج کردم با خودم آخه، حِسِت به من حالیم نبود

احساسِ من فرق داشت با تو، دوست داشتنِ خالی نبود

بازم دلم گرفته، توو این نم نمِ باروون

چشام خیره به نورِ چراغِ توو خیابوون

خاطرات گذشته، من و می کُشه آروم

چه حالی دارم امشب، به یاد تو زیرِ باروون

چه حالی داریم امشب، به یادِ تو من و بارون . . .

 



+نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت11:52 AMتوسط ناجي تنها | |